بسم الله الرحمن الرحیم

الم یعلم بان الله یری

بسم الله الرحمن الرحیم

الم یعلم بان الله یری

اهل بیت بعد از شهادت پیامبر

شنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۳۷ ب.ظ

أسرار آل محمد علیهم السلام / ترجمه کتاب سلیم ؛ ص202

1 سخنان پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در آخرین لحظات:

گریه حضرت زهرا علیها السّلام هنگام وفات پیامبر صلى اللَّه علیه و آله، آل محمد علیهم السّلام منتخبین خدا در زمین، معرفى دوازده امام علیهم السّلام، کرامت خداوند به حضرت زهرا علیها السّلام، فضائل اختصاصى امیر المؤمنین علیه السّلام، فضائل اختصاصى اهل بیت علیهم السّلام، درجات هر یک از اهل بیت علیهم السّلام، پیشگوئى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از مظلومیت امیر المؤمنین علیه السّلام.

سخنان پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در آخرین لحظات‏

گریه حضرت زهرا علیها السّلام هنگام وفات پیامبر صلى اللَّه علیه و آله‏

سلیم مى‏گوید: از سلمان فارسى شنیدم که مى‏گفت: در مرضى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از دنیا رفت نزد آن حضرت نشسته بودم. حضرت زهرا علیها السّلام وارد شد و چون حال ضعف پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را دید بغض گلویش را گرفت بطورى که اشک بر گونه‏هایش جارى شد.

پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: دخترم، چرا گریه مى‏کنى؟ عرض کرد: یا رسول اللَّه، بعد از تو بر خودم و بر فرزندانم از بى‏اعتنائى مردم و تضییع حقّمان مى‏ترسم.

آل محمد علیهم السّلام منتخبین خدا در زمین‏

پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در حالى که چشمانش اشک آلود شده بود فرمود: اى فاطمه، مگر نمى‏دانى ما اهل بیتى هستیم که خداوند براى ما آخرت را بر دنیا ترجیح داده و فنا را بر همه خلقش حتمى نموده است.

خداوند تبارک و تعالى توجّهى به زمین نمود و مرا از میان آنان انتخاب کرد و به پیامبرى برگزید. سپس براى بار دوم توجّهى به زمین نمود و همسر تو را انتخاب کرد، و به من دستور داد تا تو را به ازدواج وى در آورم، و او را بعنوان برادر و وزیر و وصىّ و جانشین خود در امّتم قرار دهم.

پس پدر تو بهترین انبیاء و رسولان خداوند است، و شوهر تو بهترین اوصیاء و وزیران است، و تو اوّل کسى از خاندان من هستى که به من ملحق مى‏شوى.

سپس خداوند توجّه سومى به زمین کرد و تو را و یازده نفر از فرزندانت و فرزندان برادرم و شوهرت را که از نسل تو هستند[1] انتخاب نمود.

معرفى دوازده امام علیهم السّلام‏

پس تو سیّده زنهاى اهل بهشت هستى، و دو پسرت حسن و حسین دو آقاى جوانان اهل بهشتند، و من و برادرم و یازده امام- که جانشینان من تا روز قیامت هستند- همگى هدایت‏کننده و هدایت‏شده‏ایم.

اوّلین نفر از جانشینان پس از برادرم، حسن است و بعد از او حسین و سپس نه نفر از فرزندان حسین، که در بهشت در یک منزل خواهند بود. منزلى از منزل من به خدا نزدیک‏تر نیست‏[2]، و سپس منزل ابراهیم و آل ابراهیم است.

کرامت خداوند به حضرت زهرا علیها السّلام‏

دخترم، آیا نمى‏دانى از جمله کرامت‏هاى خداوند بر تو آن است که تو را به ازدواج بهترین امتم و بهترین اهل بیتم در آورده است. او که در قبول اسلام از همه پیشتر، در حلم و بردبارى از همه بالاتر، در علم از همه بیشتر، روحش از همه بزرگوارتر، زبانش راستگوتر، قلبش شجاعتر، دستش بخشنده‏تر، نسبت به دنیا از همه زاهدتر، و در کوشش و جدیّت از همه شدیدتر است.

حضرت زهرا علیها السّلام از آنچه پدرش فرمود مسرور و خوشحال شد.

فضائل اختصاصى امیر المؤمنین علیه السّلام‏

سپس پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: على بن ابى طالب هشت دندان برنده و شکافنده‏[3] دارد و مناقبى دارد که هیچ یک از مردم ندارند:

ایمان او به خدا و رسولش قبل از هر کسى، که احدى از امّتم در این باره بر او سبقت نگرفته است. علم او به کتاب خدا و سنّتم که احدى از امّت بجز همسرت همه علم مرا نمى‏داند، چرا که خداوند علمى را به من آموخته است که غیر از من و او آن را نمى‏داند، و به ملائکه و پیامبرانش هم نیاموخته و فقط به من آموخته، و مرا امر کرده که آن را به على بیاموزم و من این کار را انجام دادم. بنا بر این هیچ کس از امتم همه علم و فهم و حکمت مرا بطور کامل غیر او نمى‏داند. دیگر اینکه تو اى دخترم همسر او هستى، و دو پسرش حسن و حسین نوه‏هاى من هستند و آنها دو سبط امّتم هستند. و امر به معروف و نهى از منکر او، و اینکه خداوند- جلّ ثنائه- به او حکمت و حلّ و فصل بین حقّ و باطل را[4] آموخته است.

فضائل اختصاصى اهل بیت علیهم السّلام‏

دخترم، ما اهل بیتى هستیم که خداوند هفت چیز به ما عطا کرده که به احدى از اوّلین و آخرین بجز ما عطا نکرده است: من آقاى پیامبران و مرسلین و بهترین آنانم، و جانشین من بهترین جانشینان است، و وزیرم بعد از من بهترین وزیران است، و شهید ما بهترین شهیدان است، که مقصود عمویم حمزه است.

حضرت زهرا علیها السّلام عرض کرد: یا رسول اللَّه، آیا او آقاى شهیدانى است که همراه تو کشته شده‏اند؟ فرمود: نه، بلکه آقاى شهیدان از اوّلین و آخرین- بجز انبیاء و اوصیاء- است‏[5].

و جعفر بن ابى طالب‏[6] که دو بار هجرت نمود[7] و صاحب دو بال خونین است که با آنها در بهشت همراه ملائکه پرواز مى‏کند. و دو پسرت حسن و حسین دو سبط امّتم و دو آقاى جوانان اهل بهشتند. قسم به آنکه جانم بدست اوست، از ماست مهدى این امت که خداوند به وسیله او زمین را پر از عدل و داد مى‏کند همان طور که از ظلم و ستم پر شده باشد.

درجات هر یک از اهل بیت علیهم السّلام‏

حضرت زهرا علیها السّلام عرض کرد: یا رسول اللَّه، کدامیک از اینان که نام بردى افضل‏اند؟

پیامبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: برادرم على افضل امّتم است. حمزه و جعفر، این دو افضل امت من بعد از على و تو و دو پسر و نوه‏ام حسن و حسین و جانشینان از فرزندان این پسرم هستند- و پیامبر صلى اللَّه علیه و آله با دست اشاره به امام حسین علیه السّلام فرمودند- و مهدى از ایشان است. آنکه قبل از (مهدى) است از او افضل است. اوّلى که مقدم است افضل از مؤخّر است، زیرا امام او است و این وصىّ آن است‏[8]. ما اهل بیتى هستیم که خداوند براى ما آخرت را بر دنیا ترجیح داده است.

پیشگوئى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از مظلومیّت امیر المؤمنین علیه السّلام‏

سپس پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به فاطمه و همسر او و دو پسرش نگاهى کرد و فرمود: اى سلمان، خدا را شاهد مى‏گیرم که من با کسانى که با اینان بجنگند روى جنگ دارم و با کسانى که با اینان روى صلح داشته باشند روى صلح دارم. بدانید که اینان در بهشت همراه منند.

سپس پیامبر صلى اللَّه علیه و آله رو به على علیه السّلام کرد و فرمود: یا على تو بزودى بعد از من، از قریش و متحدشدنشان بر علیه تو و ظلمشان بر تو سختى خواهى کشید. اگر بر علیه آنان یارانى یافتى با آنان جهاد کن و با مخالفین خود بوسیله موافقینت جنگ کن، و اگر یارى نیافتى صبر کن و دست خود را نگهدار و با دست خویش خود را در هلاکت مینداز. تو نسبت به من بمنزله هارون نسبت به موسى هستى، و تو از هارون اسوه و روش خوبى خواهى داشت که به برادرش موسى گفت: إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کادُوا یَقْتُلُونَنِی‏[9]، این قوم مرا ضعیف شمردند و نزدیک بود مرا بکشند».

روایت از کتاب سلیم:

1. بحار: ج 28 ص 54 ح 22.

روایت با سند به سلیم:

1. کمال الدین: ج 1 ص 262.

2. الصراط المستقیم (بیاضى): ج 2 ص 119.

روایت از غیر سلیم:

1. کفایة الاثر: ص 62.

2. امالى شیخ طوسى: ج 1 ص 154.

3. امالى شیخ طوسى: ج 2 ص 219.

4. ارشاد القلوب: ج 2 ص 419.

5. ملحقات احقاق الحق: ج 9 ص 262.

2 باغ امیر المؤمنین علیه السّلام در بهشت، شهید تنها، برنامه امیر المؤمنین علیه السّلام پس از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله، اختلاف امت براى امتحان الهى.

باغ امیر المؤمنین علیه السّلام در بهشت‏

سلیم مى‏گوید: امیر المؤمنین علیه السّلام برایم حدیث نمود و فرمود: در یکى از راههاى مدینه بهمراه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله راه مى‏رفتیم، تا اینکه به باغى رسیدیم. عرض کردم: یا رسول اللَّه، چه باغ زیبایى است! فرمود: «چه زیباست! ولى براى تو در بهشت زیباتر از این هست».

به باغ دیگرى رسیدیم. عرض کردم: یا رسول اللَّه، چه باغ زیبایى است! فرمود: «چه زیباست، ولى براى تو در بهشت زیباتر از این هست». تا آنکه از هفت باغ گذشتیم. در هر کدام من عرض مى‏کردم: یا رسول اللَّه، چه زیباست! و حضرت مى‏فرمود: «براى تو در بهشت زیباتر از این هست».

شهید تنها

وقتى راه خلوت شد پیامبر صلى اللَّه علیه و آله مرا در آغوش گرفت و در حالى که گریه‏اش گرفته بود فرمود: «پدرم فداى تنهاى شهید»! عرض کردم: یا رسول اللَّه، چرا گریه مى‏کنى؟ فرمود: از کینه‏هایى که در دل اقوامى است و آن را برایت ظاهر نمى‏کنند مگر بعد از من، و آن کینه‏هاى بدر و خونهاى احد است.

عرض کردم: آیا دینم در آن هنگام سلامت خواهد بود؟ فرمود: دینت در سلامت خواهد بود.

برنامه امیر المؤمنین علیه السّلام پس از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله‏

یا على، بشارت باد تو را که زندگى و مرگ تو با من است، و تو برادر و جانشین من‏ هستى. تو انتخاب‏شده من و وزیرم و وارثم و اداکننده از جانب من هستى. تو قرض مرا ادا مى‏کنى و وعده‏هاى مرا از جانب من وفا مى‏نمایى، و تو ذمّه مرا برئ مى‏کنى و امانت مرا باز مى‏گردانى و طبق سنّت من با ناکثین و قاسطین و مارقین از امتم مى‏جنگى. تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى، و تو از هارون اسوه و روش خوبى خواهى داشت آن هنگام که قومش او را ضعیف شمردند و نزدیک بود او را بکشند.

پس بر ظلم قریش و اتحادشان در مقابلت صبر کن، چرا که تو همچون هارون نسبت به موسى و پیروانش هستى و آنان همچون گوساله و پیروانش هستند. هنگامى که موسى هارون را جانشین خود در قومش قرار داد به او چنین دستور داد که اگر گمراه شدند و او یارانى پیدا کرد به کمک ایشان با آنان جهاد کند، و اگر یارانى پیدا نکرد دست نگه دارد و خونش را حفظ کند و بین آنان اختلاف ایجاد نکند.

اختلاف امت براى امتحان الهى‏

یا على، خداوند هیچ پیامبرى را نفرستاده مگر آنکه گروهى به اختیار خود و گروهى دیگر بدون خواست قلبى تسلیم او شدند. خداوند آنان را که به اکراه تسلیم شدند بر آنان که به اختیار خود تسلیم شدند مسلّط نمود و آنان را کشتند تا اجرشان عظیم‏تر شود.

یا على، هیچ امّتى بعد از پیامبرشان اختلاف نمى‏کنند مگر آنکه اهل باطل آنان بر اهل حقّشان غالب مى‏شوند.

خداوند تفرقه و اختلاف را براى این امت مقدّر کرده است، و اگر مى‏خواست آنان را بر هدایت مجتمع مى‏کرد تا دو نفر از خلقش اختلاف نکنند و در چیزى از امر خداوند نزاع در نگیرد، و مفضول‏[10] فضیلت صاحب فضل را انکار نکند. اگر خدا مى‏خواست انتقامش را زودتر مى‏فرستاد و نعمت را بر آنان تغییر مى‏داد تا ظالم تکذیب شود و دانسته شود که راه حق کدام است، ولى خداوند دنیا را خانه اعمال و آخرت را خانه استقرار قرار داده است‏ لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى‏[11]، «تا آنان که بد کردند مطابق عملشان جزا داده شوند و آنان که نیکى کردند به نیکى جزا داده شوند».

(على علیه السّلام مى‏فرماید:) من عرض کردم: سپاس خدا را بعنوان شکر بر نعمتهایش و صبر بر بلایش و تسلیم و رضایت به مقدّراتش.

روایت از کتاب سلیم:

1. بحار: ج 28 ص 54.

روایت با سند به سلیم:

1. کمال الدین: ج 1 ص 262.

روایت از غیر سلیم:

1. تفسیر امام عسکرى علیه السّلام: ص 185.

2. مناقب ابن شهرآشوب: ج 1 ص 323.

3. کشف الغمة: ج 1 ص 130.

4. طرائف: ص 129.

5. شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید: ج 1 ص 323.

6. احقاق الحق: ج 6 ص 180.

3 وقایع سقیفه از لسان براء بن عازب:

کیفیت غسل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله، کیفیت خروج اصحاب سقیفه و بیعت آنان، بنى هاشم در جریان سقیفه، مذاکرات شبانه عده‏اى از صحابه در جریان سقیفه، توطئه اصحاب سقیفه براى جلب عباس بن عبد المطلب، عکس العمل عباس در مقابل نقشه اصحاب سقیفه، اشعار عباس در باره غصب خلافت.

وقایع سقیفه از لسان براء بن عازب‏

کیفیت غسل پیامبر صلى اللَّه علیه و آله‏

سلیم گفت: از براء بن عازب شنیدم که مى‏گفت: بنى هاشم را چه در حیات پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و چه بعد از وفات آن حضرت شدیدا دوست مى‏داشتم.

هنگامى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از دنیا رفت به على علیه السّلام وصیّت کرد که غسلش را غیر او بر عهده نگیرد، و براى احدى غیر او سزاوار نیست عورتش را ببیند، و هیچ کس عورت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را نمى‏بیند مگر آنکه بینائیش از بین مى‏رود[12].

على علیه السّلام عرض کرد: یا رسول اللَّه، چه کسى مرا در غسل تو کمک مى‏کند؟ فرمود:

جبرئیل با گروهى از ملائکه.

و چنین شد که على علیه السّلام آن حضرت را غسل مى‏داد، و فضل بن عباس با چشمان بسته آب مى‏ریخت، و ملائکه بدن حضرت را آن طور که على علیه السّلام مى‏خواست مى‏گردانیدند.

على علیه السّلام خواست پیراهن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را از تنش بیرون آورد، که صیحه زننده‏اى به او ندا داد:

«اى على، پیراهن پیامبرت را بیرون میاور». لذا دستش را از زیر پیراهن داخل کرد و او را غسل داد و سپس حنوط کرد و کفن نمود، و هنگام کفن کردن و حنوط پیراهن را بیرون آورد.

کیفیت خروج اصحاب سقیفه و بیعت آنان‏

براء بن عازب مى‏گوید: هنگامى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از دنیا رفت از آن ترس داشتم که قریش براى اخراج امر خلافت از بنى هاشم متّحد شوند.

وقتى مردم کار خود را در باره بیعت ابو بکر به انجام رساندند حالت شخص متحیّر فرزند از دست داده‏اى مرا گرفت، اضافه بر حزنى که از وفات پیامبر صلى اللَّه علیه و آله داشتم.

من در رفت و آمد بودم و بزرگان مردم را زیر نظر داشتم، و این در حالى بود که بنى هاشم براى غسل و حنوط کنار بدن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله جمع شده بودند. از سوى دیگر سخن سعد بن عباده و آن دسته از اصحاب جاهلش که تابع او شده بودند به من رسید[13]، و با آنان جمع نشدم و دانستم به نتیجه‏اى نخواهد رسید.

همچنان بین آنان و مسجد رفت و آمد مى‏کردم و در جستجوى بزرگان قریش بودم. در همان حال متوجه شدم ابو بکر و عمر هم نیستند. ولى طولى نکشید که با آن دو و ابو عبیده روبرو شدم که در میان اهل سقیفه پیش مى‏آمدند و لباسهاى صنعانى‏[14] پوشیده بودند. هیچ کس از کنارشان عبور نمى‏کرد مگر آنکه متعرّض او مى‏شدند، و وقتى او را مى‏شناختند دست او را مى‏گرفتند و بر دست ابو بکر (بعنوان بیعت) مى‏کشیدند، چه به این کار مایل بود و چه ابا مى‏کرد[15]!

بنى هاشم در جریان سقیفه‏

براء بن عازب مى‏گوید: از شدت ناراحتى عقل از کف داده بودم، اضافه بر مصیبتى که در باره پیامبر صلى اللَّه علیه و آله داشتم. لذا به سرعت بیرون آمدم تا به مسجد رسیدم و نزد بنى هاشم آمدم در حالى که درب بر روى غیر آنان بسته بود.

درب را به شدّت زدم و گفتم: «اى اهل خانه»! فضل بن عباس بیرون آمد. گفتم:

مردم با ابو بکر بیعت کردند! عباس گفت: «دستتان تا آخر روزگار از آن غبار آلود شد. من شما را امر نمودم، ولى شما سرپیچى نمودید». من مکثى نمودم و آنچه در درونم مى‏گذشت تحمّل کردم.

مذاکرات شبانه عده‏اى از صحابه در جریان سقیفه‏

چون شب شد به مسجد رفتم. وقتى در آنجا قرار گرفتم بیاد آوردم که من زمزمه قرآن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را مى‏شنیدم. از جا برخاستم و به طرف «فضاى بنى بیاضه» بیرون آمدم و در آنجا چند نفر را دیدم که آهسته با یک دیگر صحبت مى‏کردند. وقتى به آنان نزدیک شدم ساکت شدند و من هم برگشتم. آنان مرا شناختند ولى من ایشان را نشناختم. لذا مرا صدا زدند و من نزد آنان آمدم و دیدم آنان مقداد و ابو ذر و سلمان و عمار بن یاسر و عبادة بن صامت و حذیفة بن یمان و زبیر بن عوام هستند، و حذیفه مى‏گوید: «بخدا قسم آنچه به شما خبر دادم انجام خواهند داد، بخدا قسم دروغ نمى‏گویم و به من دروغ گفته نشده است».

تا آنجا که قومى مى‏خواستند مسأله را بصورت شورا بین مهاجرین و انصار برگردانند. حذیفه گفت: نزد ابىّ بن کعب برویم که آنچه من مى‏دانم او هم مى‏داند.

نزد ابىّ بن کعب آمدیم و در خانه او را زدیم. او آمد تا پشت در رسید و گفت: شما کیستید؟ مقداد با او صحبت کرد. پرسید: براى چه آمده‏اید؟ گفت: در خانه‏ات را باز کن، مسأله‏اى که براى آن آمده‏ایم بزرگتر از آن است که از پشت در گفتگو شود. گفت: من در خانه‏ام را باز نمى‏کنم و مى‏دانم براى چه آمده‏اید، و در را باز نخواهم کرد. گویا براى سؤال در باره عقد خلافت آمده‏اید؟ گفتیم: آرى. پرسید: آیا حذیفه در میان شما است؟

گفتیم: آرى. گفت: سخن درست همان است که حذیفه مى‏گوید. و امّا من درب را باز نخواهم کرد تا امور آن طور که مى‏خواهد صورت گیرد. و آنچه بعد از این مى‏شود بدتر از این خواهد بود، و شکایت را به درگاه خداوند مى‏برم.

براء مى‏گوید: آنان برگشتند و ابىّ بن کعب داخل خانه‏اش شد.

توطئه اصحاب سقیفه براى جلب عباس بن عبد المطلب‏

براء مى‏گوید: این خبر به ابو بکر و عمر رسید. سراغ ابو عبیدة بن جرّاح و مغیرة بن شعبة فرستادند و از آنان نظر خواستند. مغیره گفت: نظر من این است که با عباس بن عبد المطلب ملاقات کنید و او را به طمع بیندازید که در این امر خلافت او را نصیبى باشد و براى او و نسل او بعد از خودش باقى بماند. و بدین وسیله فکر خود را در باره على بن ابى طالب راحت کنید، چرا که اگر عباس بن عبد المطلب با شما باشد دلیلى براى مردم خواهد بود و کار على بن ابى طالب به تنهائى بر شما آسان مى‏شود.

براء مى‏گوید: ابو بکر و عمر و ابو عبیدة بن جرّاح و مغیرة بن شعبة آمدند و در شب دوم از وفات پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نزد عباس بن عبد المطلب وارد شدند.

ابو بکر سخن آغاز کرد و خداوند عز و جل را حمد و ثنا نمود، و سپس چنین گفت:

خداوند محمّد را براى شما بعنوان پیامبر و براى مؤمنین بعنوان صاحب اختیار مبعوث نمود و بر آنان منّت نهاد که او را در میان ایشان قرار داد. تا آنکه براى او پیشگاه خود را اختیار کرد و امر مردم را به خودشان سپرد تا مصلحت خویش را با اتّفاق- نه باختلاف- براى خود انتخاب کنند. مردم هم مرا بعنوان حاکم بر خود و مسئول امورشان انتخاب کردند. من هم آن را بر عهده گرفتم‏[16]، و به کمک خداوند از سستى و حیرت و وحشت، ترسى ندارم و توفیق من جز از خداوند نیست. ولى من طعن زننده‏اى دارم که خبرش به من مى‏رسد و بر خلاف عموم مردم سخن مى‏گوید[17]. او شما را پناهگاه خود قرار داده، و شما هم قلعه محکم او و شأن و مقام تازه او شده‏اید. شما باید همراه مردم در آنچه بر آن اجتماع کرده‏اند داخل شوید و یا آنها را از آنچه بدان تمایل نشان داده‏اند منصرف کنید.

ما نزد تو آمده‏ایم و مى‏خواهیم براى تو در این امر خلافت نصیبى قرار دهیم که براى تو و نسل بعد از خودت باشد، چرا که تو عموى پیامبر هستى! اگر چه مردم مقام تو و رفیقت را دیدند و با این حال امر خلافت را از شما دو نفر منصرف کردند.

عمر گفت: «اى و اللّه‏[18]، شما اى بنى هاشم آرام باشید که پیامبر از ما و از شما است، و ما از این جهت که به شما احتیاج داشته باشیم نزد شما نیامده‏ایم، بلکه کراهت داشتیم که در آنچه مسلمانان بر آن اجتماع کرده‏اند مخالفتى باشد و در نتیجه کار بین شما و آنان بالا بگیرد. پس به صلاح خود و عموم مردم فکر کنید». سپس عمر ساکت شد.

عکس العمل عباس در مقابل نقشه اصحاب سقیفه‏

عباس سخن آغاز کرد و گفت: خداوند تبارک و تعالى محمد صلى اللَّه علیه و آله را- همان طور که گفتى- به پیامبرى مبعوث کرد و براى مؤمنین صاحب اختیار قرار داد. اگر این امر خلافت را بعنوان پیامبر صلى اللَّه علیه و آله طلب نموده‏اى که حقّ ما را گرفته‏اى، و اگر بعنوان مؤمنین طلب نموده‏اى پس ما هم از مؤمنین هستیم و در باره خلافت تو نظرى ندادیم و مورد مشورت و نظرخواهى قرار نگرفتیم، و ما خلافت را براى تو دوست نمى‏داریم، چرا که ما هم از مؤمنین بودیم و نسبت به تو کراهت داشتیم.

و امّا این سخنت که «در این امر خلافت براى من نصیبى قرار دهى»، اگر این امر فقط براى توست آن را براى خود داشته باش که ما به تو احتیاجى نداریم، و اگر حق مؤمنین‏ است تو حقّ ندارى به تنهایى در حق آنان حکم نمائى، و اگر حق ما است ما از تو به قسمتى از آن راضى نمى‏شویم‏[19]! و امّا سخن تو اى عمر که «پیامبر از ما و از شما است»، پیامبر صلى اللَّه علیه و آله درختى است که ما شاخه‏هاى آن و شما همسایگان آن هستید. پس ما از شما به او سزاوارتریم.

و امّا آن سخنت که «ما مى‏ترسیم کار بین شما و ما بالا بگیرد»، این کارى که شما انجام دادید آغاز همان اختلاف است. و خدا است که از او کمک خواسته مى‏شود.

سپس از نزد عبّاس بیرون آمدند.

اشعار عباس در باره غصب خلافت‏

عبّاس این اشعار را سرود و گفت:

ما کنت أحسب هذا الامر منحرفا* عن هاشم ثمّ منهم عن أبى حسن أ لیس اوّل من صلّى لقبلتکم* و اعلم النّاس بالآثار و السّنن و اقرب النّاس عهدا بالنّبیّ و من* جبریل عون له فی الغسل و الکفن من فیه ما فی جمیع النّاس کلّهم* و لیس فی النّاس ما فیه من الحسن من ذا الّذى ردّکم عنه فنعرفه* ها انّ بیعتکم من أوّل الفتن یعنى:

«گمان نمى‏کردم این امر خلافت از بنى هاشم و از میان آنان از ابو الحسن (على بن ابى طالب علیه السّلام) منحرف گردد. آیا او اوّل کسى نیست که به سمت قبله شما نماز خواند؟ آیا او عالمترین مردم به آثار و سنن نیست؟ آیا او قریب العهدترین مردم نسبت به پیامبر نیست؟ و آیا او کسى نیست که جبرئیل در غسل و کفن پیامبر کمک او بود؟ کسى که آنچه (ازخوبیها) در همه مردم است در او وجود دارد ولى آنچه خوبى در اوست در مردم نیست.

چه کسى‏[20] شما را از او منصرف کرد تا ما هم او را بشناسیم؟ بدانید که این بیعت شما اوّل فتنه‏ها است».

روایت از کتاب سلیم:

1. بحار: ج 28 ص 284.

روایت از غیر سلیم:

1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 1 ص 32.

2. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 1 ص 73.

3. کتاب الجمل (شیخ مفید): ص 59.

4. فرائد السمطین: ج 2 ص 82.

5. تاریخ یعقوبى: ج 2 ص 103.

6. درر بحر المناقب: ص 74.

4 وقایع سقیفه از لسان سلمان:

1. بیعت ابو بکر: استدلال قریش در مقابل انصار با حق على علیه السّلام، کیفیت غسل و نماز بر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله، کیفیت بیعت مردم با ابو بکر، اولین بیعت‏کننده با ابو بکر، ابلیس از غدیر تا سقیفه.

2. اتمام حجّت امیر المؤمنین علیه السّلام: سه بار کمک خواهى اصحاب کساء بر در خانه مهاجرین و انصار، جمع قرآن و دعوت به آن، اتمام حجت بر ابو بکر در القاب ادّعایى، کمک خواهى اصحاب کساء از صحابه براى بار چهارم.

3. شهادت حضرت زهرا علیها السّلام: نقشه حمله به خانه حضرت، آتش زدن خانه و مجروح شدن حضرت زهرا علیها السّلام بدست عمر، دفاع امیر المؤمنین علیه السّلام از حضرت زهرا علیها السّلام، دستور ابو بکر براى حمله و آتش زدن خانه، مجروح شدن حضرت زهرا علیها السّلام بدست قنفذ.

4. بیعت اجبارى امیر المؤمنین علیه السّلام: على علیه السّلام از خانه تا مسجد، ورود بى‏اجازه به خانه امیر المؤمنین علیه السّلام، سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام ورود به مسجد، شهادت حضرت زهرا و حضرت محسن علیهما السّلام، اتمام حجت امیر المؤمنین علیه السّلام با فضائلش، حدیث جعل کردن ابو بکر، افشاى اسرار اصحاب صحیفه ملعونه جواب حدیث جعلى ابو بکر، دفاع مقداد و سلمان و ابو ذر از امیر المؤمنین علیه السّلام، تهدید عمر به قتل براى بیعت، دفاع ام ایمن و بریده اسلمى، کیفیت بیعت اجبارى امیر المؤمنین علیه السّلام، بیعت زبیر و سلمان و ابو ذر و مقداد.

5. اتمام حجت اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام: سخنان سلمان بعد از بیعت، سخنان ابو ذر بعد از بیعت، سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از بیعت، اصحاب صحیفه در تابوت جهنم، عثمان لعنت‏شده پیامبر صلى اللَّه علیه و آله، پیشگوئى از ارتداد زبیر، ارتداد مردم پس از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله جز چهار نفر، شباهت مسلمین به بنى اسرائیل.

وقایع سقیفه از لسان سلمان‏

1 بیعت ابو بکر

استدلال قریش در مقابل انصار با حق على علیه السّلام‏

ابان بن ابى عیّاش از سلیم بن قیس نقل مى‏کند که گفت: از سلمان فارسى شنیدم که چنین مى‏گفت:

هنگامى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از دنیا رفت و مردم آنچه مى‏خواستند کردند، ابو بکر و عمر و ابو عبیده جراح نزد مردم آمدند و با انصار به مخاصمه برخاستند و آنان را با حجت و دلیل على علیه السّلام محکوم کردند و چنین گفتند: اى گروه انصار، قریش از شما به امر خلافت سزاوارترند، زیرا پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از قریش است، و مهاجرین از شما بهترند زیرا خداوند در کتابش ابتدا آنان را ذکر کرده و ایشان را فضیلت داده است. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله هم فرموده است:

«امامان از قریش‏اند».

کیفیت غسل و نماز بر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله‏

سلمان مى‏گوید: نزد على علیه السّلام آمدم در حالى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را غسل مى‏داد. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به على علیه السّلام وصیّت کرده بود که کسى غیر او غسلش را بر عهده نگیرد. وقتى عرض کرد: یا رسول اللَّه، پس چه کسى مرا در غسل تو کمک خواهد کرد؟ فرمود: جبرئیل. على علیه السّلام هیچ عضوى (از اعضاى حضرت) را اراده نمى‏کرد مگر آنکه برایش گردانیده مى‏شد[21].

وقتى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را غسل داد و حنوط نمود و کفن کرد من و ابو ذر و مقداد و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسین علیهم السّلام را به داخل خانه برد، و خود جلو ایستاد و ما پشت سر او صف بستیم و بر آن حضرت نماز خواندیم. عایشه نیز در حجره بود ولى متوجه نشد چرا که خداوند چشم او را گرفته بود.

سپس ده نفر از مهاجرین و ده نفر از انصار را به داخل مى‏آورد. آنان وارد مى‏شدند و دعا مى‏کردند و خارج مى‏شدند، تا آنکه هیچ کس از حاضرین از مهاجرین و انصار باقى نماندند مگر آنکه بر آن حضرت نماز خواندند[22].

کیفیت بیعت مردم با ابو بکر

سلمان فارسى مى‏گوید: کار مردم را به على علیه السّلام- در حالى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را غسل مى‏داد- خبر دادم و گفتم: ابو بکر هم اکنون بر فراز منبر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله قرار گرفته، و مردم به این راضى نمى‏شوند که با یک دست با او بیعت کنند، بلکه با هر دو دست راست و چپ با او بیعت مى‏کنند[23]!

اوّلین بیعت‏کننده با ابو بکر

على علیه السّلام فرمود: اى سلمان، آیا مى‏دانى اوّل کسى که با او بر منبر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بیعت کرد که بود؟ عرض کردم: نه، ولى او را در سقیفه بنى ساعده دیدم هنگامى که انصار محکوم‏ شدند، و اوّلین کسانى که با او بیعت کردند مغیرة بن شعبة و سپس بشیر بن سعید و بعد ابو عبیده جرّاح و بعد عمر بن الخطاب و سپس سالم مولى ابى حذیفه و معاذ بن جبل بودند.

فرمود: در باره اینان از تو سؤال نکردم، آیا دانستى هنگامى که از منبر بالا رفت اوّل کسى که با او بیعت کرد که بود؟ عرض کردم: نه، ولى پیرمرد سالخورده‏اى که بر عصایش تکیه کرده بود دیدم که بین دو چشمانش جاى سجده‏اى بود که پینه آن بسیار بریده شده بود! او بعنوان اولین نفر از منبر بالا رفت و تعظیمى کرد و در حالى که مى‏گریست گفت:

«سپاس خدایى را که مرا نمیرانید تا ترا در این مکان دیدم! دستت را (براى بیعت) باز کن».

ابو بکر هم دستش را دراز کرد و با او بیعت کرد. سپس گفت: «روزى است مثل روز آدم»[24]! و بعد از منبر پائین آمد و از مسجد خارج شد.

على علیه السّلام فرمود: اى سلمان، مى‏دانى او که بود؟ عرض کردم: نه، ولى گفتارش مرا ناراحت کرد، گوئى مرگ پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را با شماتت و مسخره یاد مى‏کرد. فرمود: او ابلیس بود. خدا او را لعنت کند.

ابلیس از غدیر تا سقیفه‏

پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به من خبر داد که ابلیس و رؤساى اصحابش هنگام منصوب کردن آن حضرت مرا به امر خداوند در روز غدیر خم حاضر بودند.

آن حضرت به مردم خبر داد که من نسبت به آنان از خودشان صاحب اختیار ترم، و به ایشان دستور داد که حاضران به غایبان برسانند.

(در آن روز) شیاطین و مریدان از اصحاب ابلیس رو به او کردند و گفتند: «این امت، مورد رحمت قرار گرفته و حفظ شده‏اند، و دیگر تو و ما را بر اینان راهى نیست. چرا که پناه و امام بعد از پیامبرشان به آنان شناسانده شد». ابلیس غمگین‏[25] و محزون رفت.

امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: بعد از آن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به من خبر داد و فرمود: مردم در سقیفه‏ بنى ساعده با ابو بکر بیعت مى‏کنند بعد از آنکه با حقّ ما و دلیل ما استدلال کنند. سپس به مسجد مى‏آیند و اولین کسى که بر منبر من با او بیعت خواهد کرد ابلیس است که به صورت پیرمرد سالخورده پیشانى پینه بسته چنین و چنان خواهد گفت.

سپس خارج مى‏شود و اصحاب و شیاطین و ابلیس‏هایش را جمع مى‏کند. آنان به سجده مى‏افتند و مى‏گویند: «اى آقاى ما، اى بزرگ ما، تو بودى که آدم را از بهشت بیرون کردى»! (ابلیس) مى‏گوید: «کدام امت پس از پیامبرشان گمراه نشدند؟ هرگز! گمان کرده‏اید که من بر اینان سلطه و راهى ندارم؟ کار مرا چگونه دیدید هنگامى که آنچه خداوند و پیامبرش در باره اطاعت او دستور داده بودند ترک کردند». و این همان قول خداوند تعالى است که‏ وَ لَقَدْ صَدَّقَ عَلَیْهِمْ إِبْلِیسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِیقاً مِنَ الْمُؤْمِنِینَ‏[26]، «ابلیس گمان خود را به آنان درست نشان داد و آنان به جز گروهى از مؤمنین او را متابعت کردند».

2 اتمام حجت امیر المؤمنین علیه السّلام‏

سه بار کمک خواهى اصحاب کساء بر در خانه‏هاى مهاجرین و انصار

سلمان مى‏گوید: وقتى شب شد على علیه السّلام حضرت زهرا علیها السّلام را سوار بر چهارپایى نمود و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را گرفت، و هیچ یک از اهل بدر[27] از مهاجرین و انصار را باقى نگذاشت مگر آنکه به خانه‏هایشان آمد و حقّ خود را برایشان یادآور شد و آنان را براى یارى خویش فرا خواند. ولى جز چهل و چهار نفر، کسى از آنان دعوت او را قبول نکرد. حضرت به آنان دستور داد هنگام صبح با سرهاى تراشیده و در حالى که اسلحه‏هایشان را به همراه دارند بیایند و با او بیعت کنند که تا سر حد مرگ استوار بمانند.

وقتى صبح شد جز چهار نفر کسى از آنان نزد او نیامد[28]. (سلیم مى‏گوید:) به سلمان گفتم: چهار نفر چه کسانى بودند؟ گفت: من و ابو ذر و مقداد و زبیر بن عوام.

امیر المؤمنین علیه السّلام در شب بعد هم نزد آنان رفت و آنان را قسم داد. گفتند: «صبح نزد تو مى‏آئیم». ولى هیچ یک از آنان غیر از ما نزد او نیامد. در شب سوم هم نزد آنان رفت ولى غیر از ما کسى نیامد.

جمع قرآن و دعوت به آن‏

وقتى حضرت عهدشکنى و بى‏وفایى آنان را دید خانه‏نشینى اختیار کرد و به قرآن رو آورد و مشغول تنظیم و جمع آن شد، و از خانه‏اش خارج نشد تا آنکه آن را جمع آورى نمود در حالى که قبلا در اوراق و تکه چوبها و پوستها و کاغذها (نوشته شده) بود[29].

وقتى حضرت همه قرآن را جمع مى‏نمود و آن را با دست مبارک خویش طبق تنزیل‏[30] و تأویلش و ناسخ و منسوخش‏[31] مى‏نوشت، ابو بکر به سراغ او فرستاد که بیرون بیا و بیعت کن.

على علیه السّلام جواب فرستاد: «من مشغول هستم و با خود قسم یاد کرده‏ام که عبا بر دوش نیندازم جز براى نماز، تا آنکه قرآن را تنظیم و جمع نمایم». آنان هم چند روز در باره او سکوت اختیار کردند.

امیر المؤمنین علیه السّلام قرآن را در یک پارچه جمع آورى نمود و آن را مهر کرد. سپس بیرون آمد در حالى که مردم با ابو بکر در مسجد پیامبر صلى اللَّه علیه و آله اجتماع کرده بودند. حضرت با بلندترین صدایش فرمود:

«اى مردم، من از روزى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از دنیا رفته به غسل آن حضرت و سپس به قرآن مشغول بوده‏ام تا آنکه همه آن را بصورت یک مجموعه در این‏[32] پارچه جمع آورى نمودم. خداوند بر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آیه‏اى نازل نکرده مگر آنکه آن را جمع آورى کرده‏ام، و آیه‏اى از قرآن نیست مگر آنکه آن را جمع نموده‏ام، و آیه‏اى از آن نیست مگر آنکه براى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله خوانده‏ام‏[33] و تأویلش را به من آموخته است».

سپس فرمود: «براى آنکه فردا نگوئید: ما از این مطلب بى‏خبر بودیم»! و بعد فرمود:

«و بدین جهت که روز قیامت نگوئید: من شما را به یارى خویش دعوت نکردم و حق خود را برایتان یادآور نشدم، و شما را به کتاب خدا از ابتدا تا انتهایش دعوت نکردم»! عمر گفت: قرآنى که همراه خود داریم ما را از آنچه بدان دعوت مى‏کنى بى‏نیاز مى‏نماید»[34]! سپس على علیه السّلام داخل خانه‏اش شد.

اتمام حجت بر ابو بکر در القاب ادّعایى‏

عمر به ابو بکر گفت: سراغ على بفرست که باید بیعت کند، و تا او بیعت نکند ما صاحب مقامى نیستیم، و اگر بیعت کند از جهت او آسوده مى‏شویم.

ابو بکر (کسى را) نزد على علیه السّلام فرستاد که: «خلیفه پیامبر را جواب بده»! فرستاده نزد حضرت آمد و مطلب را عرض کرد. حضرت فرمود: «سبحان اللَّه، چه زود بر پیامبر دروغ بستید! او و آنان که اطراف او هستند مى‏دانند که خدا و رسولش غیر مرا خلیفه قرار نداده‏اند». فرستاده آمد و آنچه حضرت فرموده بود رسانید.

(ابو بکر) گفت: برو به او بگو: «امیر المؤمنین ابو بکر را جواب بده»! او هم آمد و آنچه گفته بود به حضرت خبر داد. على علیه السّلام فرمود: «سبحان اللَّه، بخدا قسم زمانى طولانى نگذشته است که فراموش شود. بخدا قسم او مى‏داند که این نام (امیر المؤمنین) جز براى من صلاحیت ندارد. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به او که هفتمى در میان هفت نفر بود امر کرد و بعنوان امیر المؤمنین بر من سلام کردند. او و رفیقش عمر از میان هفت نفر سؤال کردند و گفتند: آیا حقّى از جانب خدا و رسولش است؟ پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به آن دو فرمود: آرى حق است، حقى از جانب خدا و رسولش که او امیر مؤمنان و آقاى مسلمانان و صاحب پرچم سفید پیشانیان شناخته شده است‏[35]. خداوند عزّ و جلّ او را در روز قیامت بر کنار صراط مى‏نشاند و او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنّم وارد مى‏کند».

فرستاده ابو بکر رفت و آنچه حضرت فرموده بود به او خبر داد. سلمان مى‏گوید: آن روز را هم در باره او سکوت کردند.

کمک خواهى اصحاب کساء از صحابه براى بار چهارم‏

شب هنگام که شد على علیه السّلام حضرت زهرا علیها السّلام بر چهارپایى سوار کرد و دست دو پسرش امام حسن و امام حسین علیهما السّلام را گرفت، و احدى از اصحاب پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را باقى نگذاشت مگر آنکه در منزلشان نزد آنان رفت، و حقّ خود را براى آنان یادآور شد و آنان را به یارى خویش فرا خواند. ولى هیچ کس جز ما چهار نفر او را اجابت نکرد. ما سرهایمان را تراشیدیم و یارى خود را مبذول داشتیم، و زبیر در یاریش از همه ما شدّت بیشترى داشت‏[36].

3 شهادت حضرت زهرا علیها السّلام‏

نقشه حمله به خانه حضرت‏

وقتى على علیه السّلام خوار کردن مردم و ترک یارى او را، و متحدشدنشان با ابو بکر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانه‏نشینى اختیار کرد.

عمر به ابو بکر گفت: چه مانعى دارى که سراغ على بفرستى تا بیعت کند، چرا که کسى جز او و این چهار نفر[37] باقى نمانده مگر آنکه بیعت کرده‏اند.

ابو بکر در میان آن دو نرمخوتر و سازشکارتر و زرنگ‏تر و دوراندیش‏تر بود، و دیگرى (عمر) تندخوتر و غلیظتر و خشن‏تر بود. ابو بکر گفت: چه کسى را سراغ او بفرستیم؟ عمر گفت: قنفذ را مى‏فرستیم. او مردى تندخو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است و نیز از طایفه بنى عدى بن کعب است‏[38].

ابو بکر، قنفذ را نزد امیر المؤمنین علیه السّلام فرستاد و عده‏اى کمک نیز به همراهش قرار داد.

او آمد تا در خانه حضرت و اجازه ورود خواست، ولى حضرت به آنان اجازه نداد.

اصحاب قنفذ به نزد ابو بکر و عمر برگشتند در حالى که آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد. عمر گفت: بروید، اگر به شما اجازه داد وارد شوید و گر نه بدون اجازه وارد شوید.

آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: «به شما اجازه نمى‏دهم بدون اجازه وارد خانه من شوید». همراهان او برگشتند ولى خود قنفذ ملعون آنجا ماند.

آنان (به ابو بکر و عمر) گفتند: فاطمه چنین گفت، و ما از اینکه بدون اجازه وارد خانه‏اش شویم خوددارى کردیم. عمر عصبانى شد و گفت: ما را با زنان چه کار است!! سپس به مردمى که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. آنان هیزم برداشتند[39] و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانه على و فاطمه و فرزندانشان علیهم السّلام قرار دادند. سپس عمر ندا کرد بطورى که على و فاطمه علیهما السّلام بشنوند و گفت:

«بخدا قسم اى على باید خارج شوى و با خلیفه پیامبر بیعت کنى و گر نه خانه را با خودتان به آتش مى‏کشم»! حضرت زهرا علیها السّلام فرمود: اى عمر، ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن و گر نه خانه‏تان را به آتش مى‏کشیم! فرمود: «اى عمر، از خدا نمى‏ترسى که به خانه من وارد مى‏شوى»[40]؟! ولى عمر ابا کرد از اینکه برگردد[41].

آتش زدن در خانه و مجروح شدن حضرت زهرا علیها السّلام بدست عمر

عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله‏ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد[42]! حضرت زهرا علیها السّلام در مقابل او در آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول اللَّه»! عمر شمشیر را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و به پهلوى حضرت زد. آن حضرت ناله کرد: «یا ابتاه»! عمر تازیانه را بلند کرد و به بازوى حضرت زد. آن حضرت صدا زد: «یا رسول اللَّه، ابو بکر و عمر با بازماندگانت چه بد رفتارى کردند»!

دفاع امیر المؤمنین علیه السّلام از حضرت زهرا علیها السّلام‏

على علیه السّلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید و خواست او را بکشد. ولى سخن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و وصیتى را که به او کرده بود بیاد آورد و فرمود: «اى پسر صُهاک‏[43]، قسم به آنکه محمّد را به پیامبرى مبعوث نمود، اگر نبود مقدّرى که از طرف خداوند گذشته و عهدى که پیامبر با من نموده است مى‏دانستى که تو نمى‏توانى به خانه من داخل شوى».

دستور ابو بکر براى حمله و آتش زدن خانه‏

عمر فرستاد و کمک خواست. مردم هم آمدند تا داخل خانه شدند، و امیر المؤمنین علیه السّلام هم سراغ شمشیرش رفت.

قنفذ نزد ابو بکر برگشت در حالى که مى‏ترسید على علیه السّلام با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدّت عمل آن حضرت را مى‏دانست.

ابو بکر به قنفذ گفت: «برگرد، اگر از خانه بیرون آمد (دست نگه دار) و گر نه در خانه‏اش به او هجوم بیاور، و اگر مانع شد خانه را بر سرشان به آتش بکشید»! قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. على علیه السّلام سراغ شمشیرش رفت، ولى آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند، و با عدّه زیادشان بر سر او ریختند.

عدّه‏اى شمشیرها را بدست گرفتند و بر آن حضرت حمله‏ور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابى انداختند[44]!!

مجروح شدن حضرت زهرا علیها السّلام بدست قنفذ

حضرت زهرا علیها السّلام جلو در خانه، بین مردم و امیر المؤمنین علیه السّلام مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن حضرت زد، بطورى که وقتى حضرت از دنیا مى‏رفت در بازویش از زدن او اثرى مثل دستبند بر جاى مانده بود[45]. خداوند قنفذ را و کسى که او را فرستاد لعنت کند.

4 بیعت اجبارى امیر المؤمنین علیه السّلام‏

على علیه السّلام، از خانه تا مسجد

سپس على علیه السّلام را بردند و به شدت او را مى‏کشیدند، تا آنکه نزد ابو بکر رسانیدند. و این در حالى بود که عمر بالاى سر ابو بکر با شمشیر ایستاده بود، و خالد بن ولید و ابو عبیدة بن جراح و سالم مولى ابى حذیفه و معاذ بن جبل و مغیرة بن شعبة و اسید بن حضیر و بشیر بن سعید و سایر مردم در اطراف ابو بکر نشسته بودند و اسلحه همراهشان بود[46].

ورود بى‏اجازه به خانه حضرت زهرا علیها السّلام‏

سلیم مى‏گوید: به سلمان گفتم‏[47]: آیا بدون اجازه به خانه فاطمه علیها السّلام وارد شدند[48]؟! گفت: آرى بخدا قسم، و این در حالى بود که «خمار»[49] نداشت. حضرت زهرا علیها السّلام صدا زد: «وا ابتاه، وا رسول اللَّه، اى پدر، ابو بکر و عمر بعد از تو با بازماندگانت بدرفتارى کردند در حالى که هنوز چشمان تو در قبرت باز نشده است»[50] و این سخنان را حضرت با بلندترین صدایش ندا مى‏نمود. سلمان مى‏گوید: ابو بکر و اطرافیانش را دیدم که مى‏گریستند و صدایشان به گریه بلند شده بود. در میان آنان کسى نبود مگر آنکه گریه مى‏کرد جز عمر و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه، و عمر مى‏گفت: ما را با زنان و رأى آنان کارى نیست!!

سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام ورود به مسجد

سلمان مى‏گوید: على علیه السّلام را نزد ابو بکر رسانیدند در حالى که مى‏فرمود: بخدا قسم، اگر شمشیرم در دستم قرار مى‏گرفت مى‏دانستید که هرگز به این کار دست نمى‏یابید. بخدا قسم خود را در جهاد با شما سرزنش نمى‏کنم، و اگر چهل نفر برایم ممکن مى‏شد جمعیت شما را متفرّق مى‏ساختم، ولى خدا لعنت کند اقوامى را که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار نمودند.

ابو بکر تا چشمش به على علیه السّلام افتاد فریاد زد: «او را رها کنید»! على علیه السّلام فرمود: اى ابو بکر، چه زود جاى پیامبر را ظالمانه غصب کردید[51]! تو به چه حقّى و با داشتن چه مقامى مردم را به بیعت خویش دعوت مى‏نمایى؟ آیا دیروز به امر خدا و پیامبر با من بیعت نکردى؟

شهادت حضرت زهرا و محسن علیهما السّلام‏

قنفذ- که خدا او را لعنت کند- فاطمه علیها السّلام را با تازیانه زد آن هنگام که خود را بین او و شوهرش قرار داد، و عمر پیغام فرستاد که اگر فاطمه بین تو و او مانع شد او را بزن. قنفذ او را به سمت چهارچوب در خانه‏اش کشانید و در را فشار داد بطورى که استخوانى از پهلویش شکست و جنینى سقط کرد، و همچنان در بستر بود تا در اثر همان شهید شد.

اتمام حجّت امیر المؤمنین علیه السّلام با فضائلش‏

وقتى على علیه السّلام را به نزد ابو بکر رسانیدند عمر بصورت اهانت‏آمیزى‏[52] گفت: «بیعت کن و این اباطیل را رها کن»! على علیه السّلام فرمود: اگر انجام ندهم شما چه خواهید کرد؟ گفتند: ترا با ذلّت و خوارى مى‏کشیم! فرمود: در این صورت بنده خدا و برادر پیامبرش را کشته‏اید! ابو بکر گفت: بنده خدا بودن درست است‏[53] ولى به برادر پیامبر بودن اقرار نمى‏کنیم! فرمود: آیا انکار مى‏کنید که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بین من و خودش برادرى قرار داد؟ گفتند: «آرى»! و حضرت این مطلب را سه مرتبه بر ایشان تکرار کرد.

سپس حضرت رو به آنان کرد و فرمود: اى گروه مسلمانان، و اى مهاجرین و انصار، شما را بخدا قسم مى‏دهم که آیا در روز غدیر خم از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدید که آن مطالب را مى‏فرمود، و در جنگ تبوک آن مطالب را مى‏فرمود؟[54]

سپس على علیه السّلام آنچه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله علنى براى عموم مردم در باره او فرموده بود چیزى باقى نگذاشت مگر آنکه براى آنان یادآور شد. (و مردم در باره همه آنها اقرار کردند و) گفتند: بلى، بخدا قسم‏[55].

حدیث جعل کردن ابو بکر

وقتى ابو بکر ترسید مردم على علیه السّلام را یارى کنند و مانع او شوند پیش‏دستى کرد و (خطاب به حضرت) گفت: آنچه گفتى حق است که با گوش خود شنیده‏ایم و فهمیده‏ایم و قلبهایمان آن را در خود جاى داده است، و لکن بعد از آن من از پیامبر شنیدم که مى‏گفت:

«ما اهل بیتى هستیم که خداوند ما را انتخاب کرده و ما را بزرگوار داشته و آخرت را براى ما بر دنیا ترجیح داده است. و خداوند براى ما اهل بیت نبوّت و خلافت را جمع نخواهد کرد».

افشاى اسرار اصحاب صحیفه ملعونه‏

على علیه السّلام فرمود: آیا کسى از اصحاب پیامبر هست که با تو در این مطلب حضور داشته؟‏[56] عمر گفت: خلیفه پیامبر راست مى‏گوید. من هم از پیامبر شنیدم همان طور که ابو بکر گفت. ابو عبیده و سالم مولى ابى حذیفه و معاذ بن جبل هم گفتند: راست مى‏گوید، ما این مطلب را از پیامبر شنیدیم.

على علیه السّلام به آنان فرمود[57]: وفا کردید به صحیفه ملعونه‏اى‏[58] که در کعبه بر آن هم‏ پیمان شدید که: «اگر خداوند محمّد را بکشد یا بمیرد امر خلافت را از ما اهل بیت بگیرید».

ابو بکر گفت: از کجا این مطلب را دانستى؟ ما تو را از آن مطلع نکرده بودیم! حضرت فرمود: اى زبیر و تو اى سلمان و تو اى ابا ذر و تو اى مقداد، شما را به خدا و به اسلام، مى‏پرسم آیا از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نشنیدید که در حضور شما مى‏فرمود: «فلانى و فلانى- تا آنکه حضرت همین پنج نفر را نام برد- ما بین خود نوشته‏اى نوشته‏اند و در آن هم پیمان شده‏اند و بر کارى که کرده‏اند قسم‏ها خورده‏اند که اگر من کشته شوم یا بمیرم ...[59]»؟

آنان گفتند: آرى ما از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدیم که این مطلب را به تو مى‏فرمود که «آنان بر آنچه انجام دادند معاهده کرده و هم پیمان شده‏اند، و در بین خود قراردادى نوشته‏اند که اگر من کشته شدم یا مردم، بر علیه تو اى على متّحد شوند و این خلافت را از تو بگیرند».

تو گفتى: پدر و مادرم فدایت یا رسول اللَّه، هر گاه چنین شد دستور مى‏دهى چه کنم؟

فرمود: اگر یارانى بر علیه آنان یافتى با آنها جهاد کن و اعلام جنگ نما، و اگر یارانى نیافتى بیعت کن و خون خود را حفظ نما.

على علیه السّلام فرمود: بخدا قسم، اگر آن چهل نفر که با من بیعت کردند وفا مى‏نمودند در راه خدا با شما جهاد مى‏کردم. ولى بخدا قسم بدانید که احدى از نسل شما تا روز قیامت به خلافت دست پیدا نخواهد کرد.

جواب حدیث جعلى ابو بکر

دلیل بر دروغ بودن سخنى که به پیامبر نسبت دادید[60] کلام خداوند تعالى است که‏ أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً[61]، «آیا بر مردم حسد مى‏برند بر آنچه خداوند از فضلش به آنان داده است؟ ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان حکومت بزرگ دادیم».

کتاب یعنى نبوت و حکمت یعنى سنت و حکومت یعنى خلافت، و ما آل ابراهیم هستیم.

دفاع مقداد و سلمان و ابو ذر از امیر المؤمنین علیه السّلام‏

مقداد برخاست و گفت: یا على، به من چه دستور مى‏دهى؟ بخدا قسم اگر امر کنى با شمشیرم مى‏زنم و اگر امر کنى خوددارى مى‏کنم. على علیه السّلام فرمود: اى مقداد، خوددارى کن و پیمان پیامبر و وصیتى که به تو کرده را بیاد بیاور.

(سلمان مى‏گوید:) برخاستم و گفتم: قسم به آنکه جانم بدست اوست، اگر من بدانم که ظلمى را دفع مى‏کنم یا براى خداوند دین را عزت مى‏بخشم، شمشیرم را بر دوش مى‏گذارم و با استقامت با آن مى‏جنگم‏[62]. آیا بر برادر پیامبر و وصیّش و جانشین او در امتش و پدر فرزندانش هجوم مى‏آورید؟ بشارت باد شما را به بلا، و ناامید باشید از آسایش! ابو ذر برخاست و گفت: اى امتى که بعد از پیامبرش متحیر شده و به سرپیچى خویش خوار شده‏اید، خداوند مى‏فرماید: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ، ذُرِّیَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ‏[63]، «خداوند آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر همه جهانیان برگزید، نسلى که از یک دیگرند، و خداوند شنونده‏ و دانا است». آل محمد فرزندان نوح و آل ابراهیم از ابراهیم و برگزیده و نسل اسماعیل و عترت محمد پیامبرند. آنان اهل بیت نبوت و جایگاه رسالت و محل رفت و آمد ملائکه‏اند. آنان همچون آسمان بلند و کوههاى پایدار و کعبه پوشیده و چشمه زلال و ستارگان هدایت‏کننده و درخت مبارک هستند که نورش مى‏درخشند و روغن آن مبارک است‏[64]. محمد خاتم انبیاء و آقاى فرزندان آدم است، و على وصیّى اوصیاء و امام متقین و رهبر سفید پیشانیان معروف است، و اوست صدیق اکبر و فاروق اعظم و وصىّ محمد و وارث علم او و صاحب اختیارتر مردم نسبت به مؤمنین، همان طور که خداوند فرموده:

النَّبِیُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللَّهِ‏[65]، «پیامبر نسبت به مؤمنین از خودشان صاحب اختیارتر است و همسران او مادران آنان‏اند و خویشاوندان در کتاب خدا بعضى بر بعضى اولویت دارند». هر که را خدا مقدّم داشته جلو بیندازید و هر که را خدا مؤخر داشته عقب بزنید، و ولایت و وراثت‏[66] را براى کسى قرار دهید که خدا قرار داده است.

تهدید عمر به قتل براى بیعت‏

عمر، در حالى که ابو بکر بالاى منبر نشسته بود به او گفت: چطور بالاى منبر نشسته‏اى و این مرد[67] نشسته و روى جنگ دارد و بر نمى‏خیزد با تو بیعت کند. دستور بده گردنش را بزنیم! این در حالى بود که امام حسن و امام حسین علیهما السّلام ایستاده بودند. وقتى گفته عمر را شنیدند به گریه افتادند. امیر المؤمنین علیه السّلام آن دو را به سینه چسبانید و فرمود: گریه نکنید، بخدا قسم بر قتل پدرتان قدرت ندارند.

دفاع امّ ایمن و بریده اسلمى از امیر المؤمنین علیه السّلام‏

ام ایمن پرستار پیامبر صلى اللَّه علیه و آله‏[68] آمد و گفت: «اى ابو بکر، چه زود حسد و نفاق خود را ظاهر ساختید»! عمر دستور داد تا او را از مسجد بیرون کردند و گفت: «ما را با زنان چه کار است»؟! بریده اسلمى برخاست و گفت: اى عمر، آیا بر برادر پیامبر و پدر فرزندانش حمله مى‏کنى؟ تو در میان قریش همان کسى هستى که تو را آن طور که باید مى‏شناسیم! آیا شما دو نفر همان کسانى نیستید که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به شما فرمود: «نزد على بروید و بعنوان امیر المؤمنین بر او سلام کنید»؟ شما هم گفتید: آیا از امر خدا و امر رسولش است؟ فرمود: آرى.

ابو بکر گفت: چنین بود ولى پیامبر بعد از آن فرمود: «براى اهل بیت من نبوّت و خلافت جمع نمى‏شود»! بریده گفت: «بخدا قسم پیامبر این را نگفته است. بخدا قسم در شهرى که تو در آن امیر باشى سکونت نمى‏کنم». عمر دستور داد تا او را هم زدند و بیرون کردند!

کیفیت بیعت اجبارى امیر المؤمنین علیه السّلام‏

سپس عمر گفت: برخیز اى فرزند ابى طالب و بیعت کن! حضرت فرمود: اگر انجام ندهم چه خواهید کرد؟ گفت: بخدا قسم در این صورت گردنت را مى‏زنیم! امیر المؤمنین علیه السّلام سه مرتبه حجّت را بر آنان تمام کرد، و سپس بدون آنکه کف دستش را باز کند دستش را دراز کرد. ابو بکر هم روى دست او زد و به همین مقدار از او قانع شد.

على علیه السّلام قبل از آنکه بیعت کند در حالى که طناب بر گردنش بود خطاب به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله صدا زد: «اى پسر مادرم، این قوم مرا خوار کردند و نزدیک بود مرا بکشند»[69].

بیعت زبیر و سلمان و ابو ذر و مقداد

به زبیر گفته شد: بیعت کن. ولى ابا کرد. عمر و خالد بن ولید و مغیرة بن شعبه با عده‏اى از مردم به همراهشان بر او حمله کردند و شمشیرش را از دستش بیرون کشیدند و آن را بر زمین زدند تا شکستند و او را کشان کشان آوردند.

زبیر- در حالى که عمر روى سینه‏اش نشسته بود- گفت: «اى پسر صُهاک، بخدا قسم اگر شمشیرم در دستم بود از من فاصله مى‏گرفتى»، و سپس بیعت کرد.

سلمان مى‏گوید: سپس مرا گرفتند و بر گردنم کوبیدند تا مثل غده‏اى ورم کرد. سپس دست مرا گرفتند و آن را پیچانیدند. لذا به اجبار بیعت کردم.

سپس ابو ذر و مقداد به اجبار بیعت کردند، و احدى از امت غیر از على علیه السّلام و ما چهار نفر به اجبار بیعت نکردند، و در بین ما هم احدى گفتارش شدیدتر از زبیر نبود. او وقتى بیعت کرد چنین گفت: «اى پسر صُهاک، بخدا قسم اگر این طاغیانى‏[70] که ترا کمک کردند نبودند تو در حالى که شمشیرم همراهم بود نزدیک من نمى‏آمدى، به خاطر پستى و ترسى که از تو سراغ دارم، ولى طاغیانى یافته‏اى که به کمک آنان قوى‏شده‏اى و قهر و غلبه نشان مى‏دهى.

عمر عصبانى شد و گفت: آیا نام صُهاک را مى‏آورى؟ گفت: مگر صُهاک کیست؟! و چه مانعى از ذکر نام او هست؟ صهاک زنى زناکار بود، آیا این مطلب را انکار مى‏کنى؟

آیا کنیز حبشى جدم عبد المطلب نبود که جدّ تو نفیل با او زنا کرد و پدرت خطّاب را بدنیا آورد. عبد المطلب هم صهاک را بعد از زنایش به جدت بخشید و بعد خطاب را به دنیا آورد. خطّاب غلام جد من و ولد الزنا است‏[71] ابو بکر بین آن دو را اصلاح کرد و هر کدام دست از یک دیگر برداشتند[72].

5 اتمام حجّت اصحاب امیر المؤمنین علیه السّلام‏

سخنان سلمان بعد از بیعت‏

سلیم بن قیس مى‏گوید: به سلمان گفتم: اى سلمان، آیا بیعت کردى و چیزى نگفتى؟

او گفت: بعد از آنکه بیعت کردم چنین گفتم: «بقیه روزگار را ضرر و هلاکت ببینید، آیا مى‏دانید با خود چه کرده‏اید؟ کار درست کردید و به خطا رفتید! با سنت آنان که قبل از شما بودند که تفرقه و اختلاف مى‏نمودند درست و مطابق انجام دادید، و از سنّت پیامبرتان خطا رفتید که خلافت را از معدنش و از اهلش خارج ساختید[73].

عمر گفت: اى سلمان، حال که رفیقت بیعت نمود و تو نیز بیعت کردى هر چه مى‏خواهى بگو و هر چه مى‏خواهى بکن و رفیقت هم هر چه مى‏خواهد بگوید.

سلمان مى‏گوید: گفتم: از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: «برابر گناه همه امتش تا روز قیامت و برابر عذاب همه آنان بر گردن تو و رفیقت که با او بیعت کردى خواهد بود».

عمر گفت: هر چه مى‏خواهى بگو، آیا چنین نیست که بیعت نمودى و خداوند چشمت را روشن نساخت که رفیقت خلافت را بر عهده بگیرد؟! گفتم: شهادت مى‏دهم که من در بعضى کتابهائى که از طرف خداوند نازل شده خوانده‏ام که تو- با اسم و نسب و اوصافت- درى از درهاى جهنّم هستى. عمر گفت: هر چه مى‏خواهى بگو. آیا خداوند خلافت را از اهل این خانه نگرفت که شما آنان را بعد از خداوند ارباب خود قرار داده‏اید؟! به او گفتم: شهادت مى‏دهم از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود، در حالى که در باره این آیه از او سؤال کردم که «فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»[74]، «در آن روز هیچ کس را مانند او عذاب نمى‏کند و هیچ کس را مانند او به بند نمى‏کشد». حضرت به من خبر داد که آن تو هستى. عمر گفت: ساکت شو، خدا صدایت را خفه کند، اى غلام، و اى پسر زن بدبو[75]! على علیه السّلام فرمود: اى سلمان، ترا قسم مى‏دهم که ساکت باشى.

سلمان مى‏گوید: بخدا قسم، اگر على علیه السّلام مرا به سکوت امر نکرده بود آنچه در باره او نازل شده و هر چه در باره او و رفیقش از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیده بودم به او خبر مى‏دادم. وقتى عمر دید من ساکت شدم گفت: تو مطیع و تسلیم او هستى.

سخنان ابو ذر بعد از بیعت‏

سلمان مى‏گوید: وقتى ابو ذر و مقداد بیعت کردند و چیزى نگفتند، عمر گفت: اى سلمان، تو هم مثل دو رفیقت خوددارى نمى‏کنى؟ بخدا قسم تو نسبت به اهل این خانه از آن دو نفر بامحبّت‏تر نیستى و از آن دو بیشتر به آنان احترام نمى‏کنى. همان طور که مى‏بینى خوددارى کردند و بیعت نمودند.

ابو ذر گفت: اى عمر، ما را به محبت آل محمد و احترام آنان سرزنش مى‏کنى؟ خدا لعنت کند- که لعنت کرده است- هر کس آنان را دشمن بدارد و به آنان نسبت ناروا دهد و به حق آنان ظلم کند و مردم را بر گردن ایشان سوار نماید و این امت را به پشت سرشان به طور قهقرى برگرداند[76].

عمر گفت: آمین، خداوند لعنت کند هر کس را که به حق آنان ظلم کند! ولى نه بخدا قسم، ایشان را در خلافت حقّى نیست و آنان با سایر مردم در این مسأله یکسانند! ابو ذر گفت: پس چرا بر علیه انصار با حق ایشان و دلیلشان استدلال کردید؟!

سخنان امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از بیعت‏

على علیه السّلام به عمر فرمود: اى پسر صُهاک، ما را در خلافت حقّى نیست، ولى براى تو و فرزند زن مگس خوار[77] هست؟! عمر گفت: اى ابا الحسن، اکنون که بیعت کردى خوددارى نما، چرا که عموم مردم به رفیق من رضایت دادند و به تو رضایت ندادند، پس گناه من چیست؟

على علیه السّلام فرمود: ولى خداوند عز و جل و رسولش جز به من راضى نشدند. پس تو و رفیقت و آنان که تابع شما شدند و شما را کمک کردند را به نارضایتى خداوند و عذاب و خوارى او بشارت باد. واى بر تو اى پسر خطاب! اگر بدانى که چه جنایتى بر خود روا داشته‏اى. اگر بدانى از چه خارج شده و به چه داخل‏شده‏اى و چه جنایتى بر خود و رفیقت نموده‏اى! ابو بکر گفت: اى عمر، حال که با ما بیعت کرده و از شرّ او و حمله ناگهانى و فسادش در کارمان در امان شدیم بگذار هر چه مى‏خواهد بگوید.

اصحاب صحیفه در تابوت جهنم‏

على علیه السّلام فرمود: جز یک مطلب چیزى نمى‏گویم. شما را بخدا یادآور مى‏شوم اى‏ چهار نفر- که منظور حضرت من و ابو ذر و زبیر و مقداد بود-، من از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: صندوقى از آتش وجود دارد که در آن دوازده نفرند، شش نفر از اولین و شش نفر از آخرین‏[78]. (آن صندوق) در چاهى در قعر جهنّم در صندوق قفل‏شده دیگرى است. بر در آن چاه صخره‏اى است که هر گاه خداوند بخواهد جهنّم را شعله‏ور نماید آن صخره را از در آن چاه بر مى‏دارد و جهنّم از شعله و حرارت آن چاه شعله‏ور مى‏شود.

على علیه السّلام فرمود: شما شاهد بودید که از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله در باره آنان و «اوّلین» سؤال کردم، فرمود: امّا «اوّلین» عبارتند از: فرزند آدم که برادرش (هابیل) را کشت، و فرعون فرعونها، و آن کسى که با ابراهیم علیه السّلام در باره خداوند به منازعه پرداخت‏[79] و دو نفر از بنى اسرائیل که کتابشان را تحریف کردند و سنّتشان را تغییر دادند، یکى از آنان کسى بود که یهودیان را یهودى نمود و دیگرى نصارى را نصرانى کرد. و ابلیس ششم آنان است‏[80]. و امّا «آخرین» عبارتند از دجال‏[81] و این پنج نفر اصحاب صحیفه و نوشته و جبت و طاغوتى که بر سر آن باهم عهد بسته‏اند و بر عداوت با تو- اى برادرم- هم پیمان شده‏اند، و بعد از من بر علیه تو متحد مى‏شوند. این و این، که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله آنان را براى ما نام برد و بر شمرد.

سلمان مى‏گوید: ما گفتیم: راست گفتى، ما شهادت مى‏دهیم که این مطلب را از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدیم.

عثمان لعنت‏شده پیامبر صلى اللَّه علیه و آله‏

عثمان گفت: اى ابا الحسن، آیا نزد تو و این اصحابت در باره من حدیثى نیست؟

على علیه السّلام فرمود: بلى، از پیامبر شنیدم که دو بار تو را لعنت کرد و بعد از آنکه ترا لعنت نمود برایت استغفار نکرد.

عثمان غضبناک شد و گفت: مرا با تو چه کار است! هیچ گاه مرا رها نمى‏کنى، نه در زمان پیامبر و نه بعد از او! على علیه السّلام فرمود[82]: آرى، خداوند بینى‏ات را بر خاک بمالد.

پیشگوئى از ارتداد زبیر

عثمان گفت: بخدا قسم از پیامبر شنیدم که مى‏فرمود: زبیر مرتدّ از اسلام کشته مى‏شود! سلمان مى‏گوید: على علیه السّلام بطور خصوصى به من فرمود: عثمان راست مى‏گوید، او بعد از قتل عثمان با من بیعت مى‏کند و بعد بیعت مرا مى‏شکند و مرتدّ کشته مى‏شود.

ارتداد مردم پس از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله جز چهار نفر

سلمان مى‏گوید: على علیه السّلام فرمود: «همه مردم بعد از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله مرتدّ شدند جز چهار نفر[83]. مردم بعد از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به منزله هارون و تابعینش و به منزله گوساله و تابعینش شدند. پس على علیه السّلام شبیه هارون و عتیق‏[84] شبیه گوساله و عمر شبیه سامرى است.

از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: قومى از اصحابم از صاحبان شخصیت و مقام نسبت به من براى عبور از پل صراط مى‏آیند. وقتى آنان را دیدم و آنان مرا دیدند و آنان را شناختم و آنان مرا شناختند، ایشان را از نزد من جدا مى‏کنند. مى‏گویم: پروردگارا، اصحابم، اصحابم! گفته مى‏شود: نمى‏دانى بعد از تو چه کرده‏اند. وقتى از ایشان جدا شدى به عقب برگشتند. من هم مى‏گویم: دور از رحمت خدا باشند.

شباهت مسلمین به بنى اسرائیل‏

از پیامبر صلى اللَّه علیه و آله شنیدم که مى‏فرمود: امّت من سنّت بنى اسرائیل را مرتکب خواهند شد بطورى که قدم جاى قدم آنان مى‏گذارند و تیر به همان جا که آنان زدند مى‏زنند، و وجب‏ به وجب و ذراع به ذراع و باع به باع‏[85] کارهاى آنان را انجام خواهند داد، تا آنجا که اگر داخل سوراخ حیوانى‏[86] شده باشند اینان نیز همراه آنان داخل مى‏شوند. تورات و قرآن را یک نفر از ملائکه در یک ورق‏[87] با یک قلم نوشته است، و مثلها و سنّتها (در آنان و اینان) به یک صورت جارى شده است.

روایت از کتاب سلیم:

1. منهاج الفاضلین (نسخه خطى): ص 259.

2. بحار: ج 28 ص 23.

3. بحار: ج 28 ص 54.

4. بحار: ج 28 ص 261.

5. بحار: ج 43 ص 197 ح 29.

6. بحار: ج 81 ص 256 ح 18.

7. بحار: ج 92 ص 40.

8. بحار: ج 8 قدیم ص 242.

9. عوالم العلوم، جلد حضرت زهرا علیها السّلام: ص 220 ح 2.

10. مدینة المعاجز: ص 132.

11. کفایة الموحدین: ج 2 ص 230.

روایت با سند به سلیم:

1. کتاب بهار (حسین بن سعید) به روایت ابن طاوس در کتاب الیقین: باب 115.

2. روضه کافى: ص 343 ح 541.

3. احتجاج طبرسى: ج 1 ص 105.

4. اثبات الوصیة (علامه حلى): ص 7.

5. المحتضر: ص 60.

5 ابلیس و بنیانگذار سقیفه در روز قیامت‏

ابلیس و بنیانگذار سقیفه در روز قیامت ابان بن ابى عیّاش از سلیم بن قیس هلالى نقل کرده که گفت: از سلمان فارسى شنیدم که مى‏گفت:

وقتى روز قیامت بر پا شود ابلیس را در حالى که با افسارى آتشین لجام شده مى‏آورند، و «زفر»[88] را در حالى که با دو افسار آتشین لجام شده مى‏آورند! ابلیس نزد او مى‏رود[89] و فریاد مى‏زند و مى‏گوید: مادر به عزایت بنشیند،[90] تو که هستى؟ من کسى هستم که اوّلین و آخرین را گمراه کردم، در حالى که به یک افسار لجام شده‏ام و تو به دو افسار لجام‏شده‏اى! او مى‏گوید: من کسى هستم که امر کردم و اطاعت شدم و خداوند امر کرد و عصیان شد![91]

روایت از کتاب سلیم:

1. بحار: ج 8 قدیم ص 213.

روایت از غیر سلیم:

1. ثواب الاعمال: ص 248 ح 9 و ص 255 ح 2.

2. تفسیر عیّاشى: ج 2 ص 223 ح 9.

6 مفاخر امیر المؤمنین علیه السّلام، پیشگوئى از رفتار امّت با امیر المؤمنین علیه السّلام، سخنان حسن بصرى در فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام، حسن بصرى و توجیه نفاق او.

مفاخر امیر المؤمنین علیه السّلام‏

سلیم مى‏گوید: ابو ذر و سلمان و مقداد برایم نقل کردند، و سپس از على علیه السّلام شنیدم.

آنان گفتند:

مردى بر على بن ابى طالب علیه السّلام فخر نمود. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به على علیه السّلام فرمود: اى على، تو بر همه عرب فخر کن‏[92]، که تو از نظر پسر عمو و پدر و برادر از همه بزرگوارتر هستى. تو خودت و نسبت و همسرت و فرزندانت و عمویت از همه بزرگوارترید. تو در تقدیم جان و مالت از همه بالاتر، و در بردبارى از همه کاملتر، و در اسلام از همه پیشتر و از نظر علم از همه بیشتر هستى.

تو کتاب خدا را از همه بهتر قرائت مى‏کنى و سنن خدا را[93] از همه بهتر مى‏دانى. قلب تو در برخورد روز جنگ از همه شجاعتر، و دست تو بخشنده‏تر است. در دنیا از همه زاهدتر و در تلاش و کوشش از همه شدیدتر و در اخلاق از همه نیکوتر و در زبان از همه راستگوترى، و محبوبترین مردم نزد خدا و من هستى.

پیشگوئى از رفتار امت با امیر المؤمنین علیه السّلام‏

تو بعد از من سى سال خواهى ماند، که خدا را عبادت مى‏کنى و بر ظلم قریش صبر مى‏نمائى‏[94]، و آنگاه که یارانى یافتى در راه خداى عز و جل با آنان به جهاد بر مى‏خیزى.

براى تأویل قرآن با ناکثین و قاسطین و مارقین از این امّت جنگ مى‏نمائى همان طور که با من براى تنزیل آن جنگیدى.

سپس به شهادت کشته مى‏شوى، و محاسنت از خون سرت خضاب مى‏شود. قاتل تو در بغض نسبت به خداوند و دورى از خدا و از من همچون پى‏کننده شتر (صالح) و همچون قاتل یحیى بن زکریا و فرعون ذو الاوتاد (صاحب میخها) خواهد بود[95].

سخن حسن بصرى در فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام‏

ابان مى‏گوید: این حدیث را بنقل از ابو ذر براى حسن بصرى نقل کردم. او گفت:

سلیم و ابو ذر راست گفته‏اند. على بن ابى طالب داراى سبقت در دین و علم و حکمت و فقه، و نیز در رأى و مصاحبت (با پیامبر صلى اللَّه علیه و آله)، و هم در فضل و کمالات، و در فامیل و دامادى، و در شجاعت در جنگ، و در بخشش و نیکى و علم به قضاوت، و در نزدیکى با پیامبر صلى اللَّه علیه و آله و علم به حکم بین مردم و فیصله خصومت و در امتحان دادن در اسلام است.

على در هر کارى بلند مرتبه است‏[96]. خدا على را رحمت کند و بر او درود فرستد.

سپس حسن بصرى گریه کرد بطورى که محاسنش تر شد.

ابان مى‏گوید: به او گفتم: اى ابو سعید[97]، آیا به کسى غیر از پیامبر هم وقتى یاد مى‏کنى «صلى اللَّه علیه» مى‏گویى؟ گفت: هر گاه مسلمین را یاد کردى بر آنان رحمت فرست، و بر محمد و آل محمد صلوات بفرست، و على افضل آل محمد است.

گفتم: اى ابو سعید، از حمزه و جعفر و فاطمه و حسن و حسین هم افضل است؟

گفت: آرى بخدا قسم، از آنان افضل است. و چه کسى شک دارد که او از آنان افضل است؟ پرسیدم: براى چه؟ گفت: نام شرک و کفر و بت‏پرستى و شراب خوارى بر او جارى نشده است. و على از آنان افضل است بخاطر سبقت در اسلام و علم به کتاب خدا و سنت پیامبرش، و اینکه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله به فاطمه علیها السّلام فرمود: «ترا به ازدواج افضل امتم در آوردم»، که اگر در امّت افضل از او بود استثنا مى‏کرد. و اینکه پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بین اصحابش برادرى ایجاد کرد و بین على و خودش برادرى قرار داد. پیامبر صلى اللَّه علیه و آله هم خودش و هم برادرى که براى خود قرار داد از همه افضل است. و او را در روز غدیر خم نصب کرد و براى او صاحب اختیارى بر مردم را واجب کرد همان طور که براى خود واجب کرده بود، و فرمود: «هر کس من صاحب اختیار اویم على صاحب اختیار اوست». و به او گفت: «تو نسبت به من بمنزله هارون نسبت به موسى هستى» و این سخن را به هیچ یک از اهل بیتش و احدى از امتش جز او نفرموده است. او سوابق بسیار و مناقبى دارد که احدى از مردم مثل آنها را ندارد.

ابان مى‏گوید: به حسن بصرى گفتم: افضل این امّت بعد از على علیه السّلام کیست؟ گفت:

همسر او و دو پسرش.

گفتم: بعد چه کسى؟ گفت: سپس جعفر و حمزه. افضل مردم اصحاب کساء هستند که آیه تطهیر در باره ایشان نازل شده است. در آن (کساء) پیامبر صلى اللَّه علیه و آله خود و على و فاطمه و حسن و حسین را کنار یک دیگر جمع کرد و فرمود: «اینان مورد اطمینان من و عترت من از اهل بیتم هستند»، خداوند هم بدى‏ها را از ایشان برد و آنان را پاک گردانید. امّ سلمه گفت: مرا نیز همراه خود و آنان داخل کساء نما. فرمود: اى ام سلمه، تو بانوى نیکوئى و عاقبتت هم خیر خواهد بود، ولى این آیه فقط در باره من و اینان نازل شده است.

حسن بصرى و توجیه نفاقش‏

ابان مى‏گوید: گفتم: اللَّه! اى ابو سعید[98]، آنچه که در باره على علیه السّلام روایت مى‏کنى، در مقابل آنچه از تو شنیده‏ام که در باره او مى‏گوئى؟! گفت: اى برادرم‏[99]، بدین وسیله خون خود را از این جبّاران ظالم- که خدا لعنتشان‏ کند- حفظ مى‏کنم. اى برادرم، اگر آنها نباشد چوب بر سرم بلند مى‏کنند! ولى من آنچه شنیده‏اى را مى‏گویم و به آنان مى‏رسد و از من دست بر مى‏دارند. من از بغض علىّ، غیر على بن ابى طالب را قصد مى‏کنم، و آن ظالمین گمان مى‏کنند من از دوستداران ایشانم. خداوند عز و جل مى‏فرماید: ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ السَّیِّئَةَ، «با آن روش که نیکوتر است بدى را دفع کن» و منظور تقیّه است.

روایت از کتاب سلیم:

1. بحار: ج 40 ص 93.

روایت با سند به سلیم:

1. احتجاج طبرسى: ج 1 ص 229.

2. فضائل شاذان بن جبرئیل: ص 145.

3. نزهة الکرام رازى: ص 556.

4. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید: ج 4 ص 396.

روایت از غیر سلیم:

1. مناقب ابن شهر آشوب، به روایت بحار: ج 40.ص 68[100]

 

 



[1] ( 1) یعنى این انتخاب‏شدگان کسانى‏اند که پدرشان على علیه السّلام و مادرشان فاطمه علیها السّلام باشد. و بنا بر این شامل سایر فرزندان امیر المؤمنین علیه السّلام که از همسران دیگر حضرت بوده‏اند نمى‏شود.

[2] ( 2) منظور در اینجا یا منزلت و مقام بهشتى حضرت است که از همه نزد خداوند مقرب‏تر است، و یا منزل و خانه بهشتى است که از نظر شرائط معنوى و محبوبیت به درگاه الهى بر سایرین برترى دارد.

[3] ( 3) دندان برنده و شکافنده کنایه از فضائلى است که هر دشمنى با شنیدن آن به زانو در مى‏آید و تسلیم مى‏شود.

[4] ( 4) کلمه« فصل الخطاب» داراى معناى دقیقى است، ولى اجمالا مراد علمى است که به وسیله آن حکم قطعى بین حق و باطل صادر مى‏شود و شبهه و شکى نمى‏ماند.

[5] ( 5) منظور این است که انبیاء و اوصیاء و بخصوص چهارده معصوم علیهم السّلام قابل مقایسه با دیگران نیستند، و روایات متواتر وارد شده که حضرت امام حسین علیه السّلام آقاى شهیدان اوّلین و آخرین است.

[6] ( 6) از اینجا عطف به فضائل هفت‏گانه اهل بیت علیهم السّلام است که فرمود: شهید ما( یعنى حمزه) بهترین شهیدان است. ذکر حمزه و جعفر هم قبل از امام حسن و امام حسین علیهما السّلام به خاطر تقدم زمانى است چنان که در دنباله حدیث روشن است.

[7] ( 7) حضرت جعفر بن ابى طالب یک بار از مکه به حبشه هجرت کرد و یک بار هم از حبشه بازگشت و به مدینه هجرت نمود.

[8] ( 8) با توجه به اینکه همه چهارده معصوم علیهم السّلام نور واحد هستند فضیلت هر یک بر دیگرى با توجه به جوانب وجودى و خصایص هر یک از ایشان است، و ممکن است هر یک از جهتى فضیلت داشته باشند. حضرت مهدى علیه السّلام از جهاتى بر سایر ائمه علیهم السّلام فضیلت دارد، و در عین حال ائمه قبل از جهت تقدم در امامت بر آن حضرت فضیلت دارند. همه این فضائل یک جنبه ظاهرى است و به مسأله نور واحد بودن ایشان ربطى ندارد.

[9] ( 9) سوره اعراف: آیه 150

[10] ( 1) مفضول یعنى کسى که در فضل پائین‏تر است.

[11] ( 2) سوره نجم: آیه 31.

[12] ( 1) احتمالا منظور این باشد که هر کس چشمش به عورت پیامبر صلى اللَّه علیه و آله بیفتد دیده‏اش کور مى‏شود اگر چه از روى عمد نباشد، و چون در هنگام غسل احتمال رؤیت- و لو غیر عمدى- وجود دارد، لذا این مسأله فقط براى امیر المؤمنین علیه السّلام اجازه داده شده است.

[13] ( 2)« سعد بن عباده» رئیس انصار بود و از طرف انصار به عنوان خلیفه در مقابل ابو بکر و عمر معرفى شده بود و انصار تصمیم داشتند او را امیر قرار دهند.

[14] ( 3) منظور از لباسهاى صنعانى نوعى لباس بوده که در یمن ساخته مى‏شد.

[15] ( 4) شیخ مفید در کتاب« جمل» ص 59 روایت کرده است: عده‏اى از اعراب وارد مدینه شده بودند تا لوازم زندگى براى خود بخرند. مردم بخاطر وفات پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از معامله با آنها مشغول به این امور شدند. آنان هم در بیعت و مسأله خلافت حضور یافتند.

عمر سراغ آنان فرستاد و ایشان را فرا خواند و گفت:« مبلغى براى بیعت خلیفه پیامبر بردارید و به سراغ مردم بیرون روید و آنان را دست جمعى بفرستید تا بیعت کنند، و هر کس امتناع ورزید به سر و پیشانى بزنید». راوى مى‏گوید: بخدا قسم اعراب را مى‏دیدم که لباسهاى صنعانى به کمر بسته بودند و مسلح شده بودند و چوب بدست گرفته بیرون آمدند و مردم را زدند و به اجبار براى بیعت آوردند.

[16] ( 5)« الف» خ ل: و آن را بر عهده من گذاردند.

[17] ( 6) منظورش امیر المؤمنین علیه السّلام است.

[18] ( 7) در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید عبارت چنین است:« عمر در میان سخن ابو بکر وارد شد و طبق روش خود که خشونت و تهدید و ورود شدت بود گفت: ...

[19] ( 8) در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید این جمله از قول عباس اضافه شده است که گفت:« من این را نمى‏گویم به این قصد که ترا از آنچه بدان داخل شدى منصرف کنم، ولى اتمام حجّت جاى خود دارد».

[20] ( 9)« ب»: چه چیزى.

[21] ( 1) در« د» این جمله اضافه شده است:« و فضل بن عباس در حالى که چشمانش بسته بود آب مى‏ریخت».

[22] ( 2) این عبارت در« د» چنین است: ... على علیه السّلام جلو ایستاد و ما پشت سر او صف بستیم و بر آن حضرت نماز خواندیم و عایشه در حجره بود و نمى‏دانست، و کسى جز ما بر بدن آن حضرت نماز نخواند. سپس ده نفر از مهاجرین و انصار را وارد خانه مى‏کرد و بر آن حضرت سلام مى‏دادند و خارج مى‏شدند بطورى که احدى از مهاجرین و انصار که حاضر( در مدینه) بودند نماندند مگر آنکه این گونه نماز خواندند که کارى جز سلام و ثنا گفتن بر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نبود.

لازم به تذکر است که: نماز مردم بر بدن پیامبر صلى اللَّه علیه و آله چنین بوده است که مقابل بدن مطهر آن حضرت مى‏ایستادند و آیه‏\i إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ، یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً\E را مى‏خواندند و بر حضرتش سلام و درود مى‏فرستادند و بیرون مى‏آمدند. به بحار: ج 22 ص 526 ح 32 مراجعه شود.

[23] ( 3)« د»: بخدا قسم( ابو بکر) راضى نمى‏شود که( فقط) با یک دست با او بیعت کنند.

[24] ( 4) اشاره به حیله شیطان نسبت به حضرت آدم علیه السّلام در بهشت است، و خود شیطان بیعت ابو بکر را به آن تشبیه کرده است.

[25] ( 5)« ب»: مأیوس.

[26] ( 6) سوره سبأ: آیه 20.

[27] ( 7) منظور از اهل بدر کسانى‏اند که در جنگ بدر( اولین جنگ اسلام) شرکت داشته‏اند.

[28] ( 8) از روایت کتاب احتجاج چنین بر مى‏آید که در خانه‏هایشان با حضرت تا حد شهادت بیعت کردند ولى فردا صبح حاضر نشدند.

[29] ( 9) منظور آن است که هر آیه یا سوره‏اى نازل مى‏شد فورا روى چوب یا پوست یا کاغذى نوشته مى‏شد تا از بین نرود، و لذا بعضى آیات روى پوست و بعضى روى چوب و بعضى روى کاغذ بود.

[30] ( 10) تنزیل یعنى آن طور که نازل شده است.

[31] ( 11) در« د» اضافه شده: و محکم و متشابهش، و وعده‏هاى خوب و ترساننده‏اش، و ظاهر و باطنش ...

و شاید بتوان از این فقرات استفاده کرد که این قرآنى که حضرت جمع آورى نمودند، گذشته از متن اصلى قرآن شامل تفسیر و تأویل آیات قرآن و نیز تشخیص محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و سایر دقائق علوم قرآن بوده است.

[32] ( 12) از کلمه« این» مى‏توان استفاده کرد که حضرت قرآن مزبور را بطور کامل به همراه خود به مسجد آورده بودند کما اینکه این فقره در نسخه« د» به این مطلب صراحت دارد و چنین است:« اى مردم، من از زمانى که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از دنیا رفته همچنان مشغول به غسل و تجهیز و کفن و حنوط و دفن آن حضرت بودم، سپس به قرآن مشغول شدم تا همه آن را در این پارچه جمع نمودم. خداوند تبارک و تعالى آیه‏اى بر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نازل نکرده مگر آنکه جمع نموده و نوشته‏ام، و آیه‏اى از آن نیست مگر آنکه براى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله خوانده‏ام و تأویل و تنزل آن و ظاهر و باطن و عام و خاص و ناسخ و منسوخ آن را به من آموخته است. و آن این است! روز قیامت نگوئید که من شما را به یارى خویش فرا نخواندم»؟!

[33] ( 13) کلمه« أقرأنى» یعنى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از من خواست تا برایش آیات قرآن را بخوانم و من براى او خواندم و حضرت آنها را تأیید کرد.

[34] ( 14) در کتاب احتجاج عبارت چنین است:« گفتند: احتیاجى به آن نداریم، نظیر آن نزد ما هست». و در« د» عبارت بعدى چنین است:« على علیه السّلام داخل خانه‏اش شد و در را بست».

در بحار: ج 92 ص 42 ح 2 در این باره از ابو ذر چنین روایت کرده است که گفت:

وقتى پیامبر صلى اللَّه علیه و آله از دنیا رفت على علیه السّلام قرآن را جمع کرد و آن را نزد مهاجرین و انصار آورد و بر ایشان عرضه نمود چنان که پیامبر صلى اللَّه علیه و آله او را بدین مطلب وصیت فرموده بود. وقتى ابو بکر آن را گشود در صفحه اولى که باز کرد فضائح آنان بود. عمر از جا برخاست و گفت: یا على، آن را بر گردان که ما را به آن احتیاجى نیست! على علیه السّلام هم آن را گرفت و برگشت ....

وقتى عمر به خلافت رسید از امیر المؤمنین علیه السّلام خواست تا آن قرآن را به آنان بدهد ... و گفت: اى ابا الحسن، چه مى‏شود اگر قرآنى را که نزد ابو بکر آورده بودى بیاورى تا همه بر آن متفق شویم! حضرت فرمود: هیهات، راهى به این مطلب نیست، آن را نزد ابو بکر آوردم تا حجّت بر شما تمام شود و روز قیامت نگوئید:« ما از این بى‏خبر بودیم» یا بگوئید:« آن را نزد ما نیاوردى»! قرآنى که نزد من است جز پاکان و جانشینان از فرزندانم به آن دست نمى‏یابند. عمر پرسید: آیا زمان معلومى براى ظاهر کردن آن هست؟

فرمود: آرى وقتى قائم از فرزندانم قیام کند آن را ظاهر مى‏نماید و مردم را بر عمل به آن وادار مى‏کند و سنت طبق آن جارى مى‏شود.

[35] ( 15) کلمه« الغرّ المحجّلین» اگر چه از معناى دقیقى برخوردار است ولى در اینجا به صورت کنایه آمده است.

یعنى شیعیان امیر المؤمنین علیه السّلام در روز قیامت چنان نورانى‏اند که در بین مردم شناخته مى‏شوند.

[36] ( 16) از آنجا که گوینده این سخن سلمان است و او زبیر را خوب مى‏شناسد چنان که در آخر همین حدیث تصریح شده است، لذا شاید مراد سلمان شدّت و حرارت فوق العاده زبیر در این مسأله است که در همین حدیث نمونه آن ذکر خواهد شد.

[37] ( 17)« د»: جز اهل این خانه و این چهار نفر.

[38] ( 18) لازم به تذکر است که عمر نیز از همین طایفه است.

[39] ( 19)« د»: بسته‏هاى هیزم حمل کردند!!

[40] ( 20) کلمه« تدخل على بیتى» را مى‏توان به معناى« به خانه‏ام هجوم مى‏آورى» هم گرفت.

[41] ( 21)« د»: ولى حضرت جواب عمر را نداد.

[42] ( 22)« د»: عمر آتش را کنار درب خانه قرار داد در حالى که مى‏ترسید على علیه السّلام با شمشیرش خارج شود چرا که شجاعت و شدت او را مى‏شناخت، تا آنکه درب خانه آتش گرفت.

[43] ( 23)« صهاک، نام مادر عمر است که در پاورقى 51 همین حدیث تفصیل آن خواهد آمد.

[44] ( 24) در کتاب احتجاج چنین است: بر گردن او طناب سیاهى انداختند!! و در« د» دستور حمله به خانه از قول عمر پس از به آتش کشیدن درب خانه ذکر شده است که به قنفذ گفت: بر او حمله کن و او را بیرون بیاور.

[45] ( 25)« د»: حضرت زهرا علیها السّلام آمد تا بین مردم و امیر المؤمنین علیه السّلام مانع شود. قنفذ با تازیانه‏اش به او زد و بین در مورد فشار قرار گرفت و فریاد زد:« یا ابتاه، یا رسول اللَّه». و جنین کشته شده را سقط کرد، و تازیانه قنفذ در بازوى او مثل دستبند اثر کرد. در کتاب احتجاج عبارت چنین است: با تازیانه بر بازویش زد و اثر آن- بخاطر زدن قنفذ- در بازوى آن حضرت مثل دستبند باقى ماند. ابو بکر سراغ قنفذ فرستاد که« فاطمه را بزن»! قنفذ او را به طرف چهارچوب درب خانه کشانید و سپس درب را فشار داد و استخوانى از پهلویش شکست و جنینى سقط کرد. در نتیجه دائما در بستر بود تا در اثر همان شهید شد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی